دانشگاه محل تحصیل و علم آموزی است و جنبشهای دانشجویی که در گذشته وجود داشته در کشورهای دیگر و همچنین در کشور ما پیرامون مسائل خاصی میچرخید و هیچ وقت مانند حزب عمل نمیکرد. حالا یا مسئلهاش صلحخواهی بود یا مسئله محیط زیست و چیزهایی از این قبیل. بنابراین مرجح آن است که دانشگاه مستقیما وارد سیاست نشود و مثل سایر کشورها انجمنهایی که علاقهمند به فعالیت سیاسی هستند خارج از دانشگاه وارد احزاب سیاسی شوند و فعالیت کنند.
دانشگاه در واقع همیشه یکی از مکانهایی است که احزاب سیاسی در آن عضوگیری میکنند. دانشجویان فعال را شناسایی و آنها را به حزب خود دعوت میکنند. گاهی دانشجویانی علاقهمند هستند و وارد احزاب میشوند. هیچ اشکالی هم ندارد. آنها پس از ورود به احزاب مدارج را میپیمایند و بعد در میانسالی به مقامات بالای حزب هم میرسند؛ ولی اینکه بخواهند فعالیت حزبی خارج از دانشگاه را به داخل دانشگاه بیاورند پذیرفته نیست.
ببینید، همانطور که عرض کردم از انقلاب به این سمت این نسبت کاهش پیدا میکند. یعنی در آغاز خیلی بار سیاسی دانشگاه بالا بود و گروههای بسیاری در دانشگاهها فعالیت میکردند. بعد از انقلاب فرهنگی این فعالیتها کم شد و بعد از آن هم ما هرچه دیدیم در واقع نوعی سوءاستفاده از دانشجویان و احساسات دانشجویان بود. از آنها به بهانههای مختلف سوء استفاده میکردند. در همین سال ۷۸ بسته شدن روزنامه سلام باعث شد که سیاستمداران دانشجویان را به میدان بیاورند و آن حوادث پیش بیاید و لذا هیچ رابطه مستقیمی بین دانشگاه و سیاست وجود ندارد؛ یعنی نه لزومی برای این کار هست و نه فایدهای مترتب آن است. معتقدم برعکس فعالیتهای سیاسی، فعالیتهای مدنی، هنری و انساندوستانه و این قبیل کارها برای دانشجویان و دانشگاه خیلی پسندیده باشد. ولی کار سیاسی کار پیچیدهای است. دانشجو باید اطلاعات داشته باشد تا آلت دست قرار نگیرد.
در زمان اصلاحات به نظرم میآید که نسبت سیاست و دانشگاه مقداری بیشتر شد. من الان خاطرم نیست. زمان گذشته و من هم روی این قضیه پروندهای باز نکردم که در ذهنم باشد.
ببینید، این حادثه و حوادث مشابه اینها به نظر من یک منبع دارند و آن هم طبقه متوسط شهری است. وقتی یک نظام سیاسی شروع میکند به فعالیتهای مفید و سطح زندگی و دانش و آگاهی مردم را بالا میبرد؛ باید به همان میزان هم درها را به روی مردم باز کند و آنها را مشارکت بدهد اما این موضوع محقق نشد. لذا همین قضیه باعث یک نارضایتی عمیقی در بین دانشجویان شده بود که در آن سال مورد بهرهبرداری قرار گرفت و آن حادثه پیش آمد. در آن حادثه متأسفانه خود دانشجویان قربانی شدند نه عوامل آن.
ما یک شاخه دانشجویی بسیار سیاسیشدهای داشتیم به نام دفتر تحکیم وحدت که در واقع یک حزب بود. حزب سیاسی که از اول هم در انقلاب بود و خواستههایی داشت و تحولاتی هم پیدا کرده بود. در آغاز جزو افراطیها بود که در ادامه جزو اصلاحطلبها شده بود. این دفتر بود که بسیار فعال بود و کار میکرد؛ وگرنه تشکلهای معمولی مثل جامعه اسلامی و انجمن اسلامی یا سازمان بسیج دانشجویی و اینها خیلی آمادگی برای شرکت در یک فعالیت گسترده را نداشتند.
آنها یک مقداری استارت کار را زده بودند و فکر میکردند که میتوانند از این قضیه طرحی بربندند ولی وقتی ابعاد قضیه را میبینید، خود آنها هم ترسیدند و در پی جمعکردن وضعیت برآمدند.
خب طبعا هر حزبی گرایش خاصی دارد باید دید چه حزبی و با چه گرایشی مدنظر است. اگر منظور حزب مشارکت بود که میخواست از این فرصت استفاده کند و قدرت نمایی کند. البته وقتی ابعاد قضایا پیچیده میشود، آنها هم پشیمان میشوند از اینکه جرقه کار را زدند. مگر آنهایی که در بینشان به نتیجه براندازی رسیدند. هستند در بین آنها کسانی هستند که به این نتیجه رسیدهاند که نظام جمهوری اسلامی اصلاحپذیر نیست و باید رفت به سمت براندازی؛ اگر نه بقیه این گروههای مثل روحانیت مبارز که خب طبعا مخالف با این حوادث بود و نمیخواست چنین سر و صداهایی بلند شود.
• به عنوان سؤال آخر بفرمایید که عملکرد مسئولین وقت در مواجهه با آن حوادث و وقایع و رفع آن بحران را چطور میبینید؟
اینها میبایست که با ملاطفت از دانشجویان میخواستند که به خانهها برگردند. اما متاسفانه عملکردشان بسیار بد بود. استخوانی لای زخم باقی گذاشتند. بلد نبودند چگونه با دانشجویان برخورد کنند اینها چیزهایی نیست که شما به راحتی فراموش کنید یا فراموش بشود.